سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و شنید که مردى از خارجیان شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن ، فرمود : ] به یقین خفتن به که با دو دلى نماز گزاردن . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
دوستی
  • کل بازدیدها: 68184 بازدید

  • بازدید امروز: 5 بازدید

  • بازدید دیروز: 18 بازدید
  • هفت
    یحیی ( 87/12/20 ساعت 8:42 ص )

    هفت زیب ( هفت قلم آرایش ) : حنا - وسمه - سرمه - سفید آب - سرخاب - زرک - غالیه

     

    * هفت سبع : به تمام قرآن ، هفت سبع می گفتند . در قدیم ، قرآن را برای هفت روز هفته ، هفت قسمت می کردند و هر روز قسمتی را می خواندند .

     

    *هفت کار : پارچه ای که در آن هفت رنگ بکار گرفته شود .

     

    * هفت مرد : اصحاب کهف

     

    * هفت دوزخ : طبقات جهنم (  سقر - سعیر - نطی - حطمه - جحیم - جهنم - هاویه )

     

    * هفت خط : کنایه از شخص متقلب و حقه باز .

     

    * کتابهای هفتی : هفت اقلیم رازی - هفت اورنگ جامی - هفت بند کاشانی - هفت اختر عبدی - هفت پیکر نظامی - هفت وادی منطق الطیر عطار - هفت منظر هاتفی و....

     

    * هفت مرحله سلوک : توبه - ورع - فقر - صبر - توکل - فنا و ...

     

    * هفت پرده : اشاره به هفت طبقه چشم است ( ملتحمه - قرنیه - عنبیه - عنکبوتیه - شبکیه - مشیمیه - صلبیه )

     

    * هفت اندام : سر - سینه - شکم - دو دست - دو پا .

     

    * اژدهای هفت سر .

     

    * هفت دختران : امامزاده در کرج .

     

    * هفت خواهران : آبگرم نزدیک اردبیل .

     

    * خاتون هفت قلعه : کنایه از سیاره زهره .

     

    * هفت پلو :  سبزی پلو - باقلا پلو - زعفران پلو - عدس پلو - شیرین پلو - رشته پلو - پلو سفید .

     

    * هفت روز خلقت : به عقیده مسیحیان ، خداوند آسمان وزمین را در هفت روز خلق کرده است .

     

    * هفت آسمان : ( هفت اختر )

     

    * هفت اقلیم یا هفت کشور 

     

    * هفت دریا : اخضر - عمان - احمر - بربر - اقیانوس - قسطنطنیه ( بحرالروم )- اسود ( سیاه ).

     

    * نای هفت بند : نی معمولی شامل هفت بند .

     

    *آسیای هفت سنگ : در ولایت فارس بر روی رودخانه کر ، آسیابی بوده که هفت سنگداشته .

     

    * هفت خزینه : هفت عضومهم بدن : مغز -معده - ریه - کبد - کلیه - طحال .

     

    * سوگند هفت قران : کنایه از سوگند محکم

     

    * هفت باد :در منجیل رودبار

     

    * هفت آجیل : پسته - فندق - بادام کاغذی - تخم کدو - تخم هندوانه - مغز بادام - تخم خیار .

     

    * سایر هفت ها :

     

    هفت بازی - هفت برگ - هفت بطن - هفت بند - هفت پادشاه - هفت پاره - هفت پایه - هفت پشت - هفت پهلو - هفت پیرایه - هفت تکبیر - هفت جد - هفت جوهر - هفت چشمه - هفت حال - هفت حجله نور - هفت حرف - هفت خال - هفت خانه - هفت خسروانی - هفت خلیفه - هفت خمره - هفت دست - هفت دستگاه -هفت روز - هفت زبان - هفت طبقه - هفت علت - هفت قفلی - هفت قلم - هفت کهنه - هفت گنجینه - هفت گوشه - هفت گوهر - هفت شکر - هفت ماهه - هفت مردان - هفت مغز - هفت نقطه - هفت نوبت - هفت نور و ...  

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • عشاق
    یحیی ( 87/12/20 ساعت 8:40 ص )

    یوسف و زلیخا *  ویس و رامین  * لیلی و مجنون * شیرین و فرهاد * بیژن و منیژه * وامق و عذرا * قیس و لبنی * سلامان و آبسال *

     

    همای و همایون * بهرام و گل اندام * زهره و منوچهر * رابعه و بکتاش * زال و رودابه * رستم و تهمینه * سلیمان و ملکه سبا *

     

    داود و بستامه * نورجهان و جهانگیر * طاهر و طاهره * رومئو و ژولیت * آنتوان و کلئوپاترا * پل و ویرژینی * ناپلئون و ژوزفین *

     

    اوتللو و دزدمونا * تریتان و ایزوت * مارگارت و تاونزند * سامسون و دلیله * ابلار و هلوئیز * لیدی هاملتون و نلسون * کلارا و روبرت شومان *

     

    ژرژ ساند و فردریک شوپن * موسولینی و کلاراپتاچی * نفرتیتی و ایختاتون .   

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • تمرکز
    یحیی ( 86/10/4 ساعت 6:37 ع )
    موفقیت با رضایت و خشنودی روح از محیطی که انسان در آن زندگی می کند ارتباط دارد این نتیجه اعمالی است که بر پایه ی کمال نهای حقیقت و راستی انجام می شود و سعادت و خوب بودن دیگران را به عنوان بخشی از رضایت خاطر خود دربرمی گیرد.اگر این قانون را در زندگی مادی نفسانی اخلاقی وروحانی خودبه کار گیرد درمی یابید که تعریفی کاملآ و جامع از موفقیت است .مردم- بسته به هدفشان در زندگی- درمورد موفقیت به روش های گوناگون می اندیشند.حتی در ارتباط با دزدی نیز این موضوع را می شنوید(او دزد موفقی بود)این امر نشان میدهد که کلیه ی  موفقیت ها مطلوب  نیستند موفقیت ما نباید به دیگران آسیب برساند .ویژگی دیگر موفقیت این است که مانه تنها نتایج هماهنگ ونافع برای خود به بار آوریم بلکه آن منافع را به دیگران قسمت  کنیم.خانمی را تصور کنید که به تمرینات روحی مستلزم سکوت روی درآورده و در این مدت حتی از صحبت کردن با شوهر و فرزندش امتناع می کند اگرچه او در حفظ سکوت ودر نتیجه دستیابی به درجاتی ازصلح و آرامش شخصی درون خود موفق می شود رفتار او در قبال سعادت خانواده اش خودپسندانه و زیان بار است . او هرگز واقعا موفق نمی شود مگر آن که منافع این نیت پسندیده به آن هایی که برابر  نشان مسئولیت دارد نیز برسد و از این رو اگر برای به دست آوردن موفقیت حقیقی در ذهن خود به شادی و لذت برسید نه تنها سعادت خود بلکه سعادت دیگران را نیز تضمین کرده اید.

    « زندگی بیش از مصرف وجود داشتن است. »

    خداوند این زمین را فقط به عنوان مکانی برای خوردن ، خوابیدن و مردن ما نیافرید. بلکه برای این آفرید مقصودش را درک کنیم. تعداد معدودی از فرزانگان تصویر ملکوتی را مشاهده کرده اند اما بسیاری دیگر کور هستند و آن را نمی بینند . زمین برای کسانی که در جهل و نادانی از خط و مشی الهی به سر می برند شکنجه آور می شود. اما زمانی که از تجربیات زندگی به عنوان راهنما استفاده کرده و از آن ها و طبیعت حقیقی جهان و سهم خود در آن درسی بیاموزند ، این تجربیات تبدیل به راهنمایی با ارزش در جهت رضایت و سعادت ابدی شما می شود. اگر خدا می خواست که ما تنها در هشیاری دنیوی زندگی کنیم با چیزهایی که در این دنیا وجود دارد و پیروی از راه و رسم موجود کاملا قانع و راضی می شدیم. آیا تا کنون یک گله کوسفند را تماسا کرده اید؟ یک می پرد و دیگران نیز به دنبالش می پرند. اکثر مردم این چنین هستند شخصی یک موج را آغاز می کند یا یک الگوی رفتاری را طرح می ریزد و هر ملتی آداب و رسوم مخصوصی به خود را دارد و نمی توان گفت که همه ی آن ها کامل هستند. اما چه کسی می تواند بگوید که نوع خاصی از زندگی را آداب و رسوم موجود ، مهمل و مضحک است؟ یک راه قضاوت ، به یاد داشتن این موضوع است که ابتدا و برای کلیه آداب و رسوم ما دلیلی نهفته بوده است و ما باید دریابیم که حقیقت چیست؟ و چه چیزی سعادت واقعی می آورد؟ و از آن ها پیروی کنیم.

    « تمرکز کردن حواس بر قدرت خداوند ، موفقیت را در هر مجاهدتی تضمین می کند. »

    مردان بزرگ همیشه با قدرت توجه و حواس خود هر کاری را انجام می دهند. نیروی کامل این قدرت را می توان از طریق مراقبه یه دست آورد. وقتی از آن نیروی متمرکز بر خداوند استفاده می کنید می توانید از آن در انجام دادن هر کاری استفاده کرده و موفق شوید . آن را در تعالی جسم ذهن و روح به کار برید بنابراین دوستان کلام آخر من این است: توجه خود را بر خداوند متمرکز کنید در این صورت تمامی قدرتی را که می خواهید به دست آورید تا آن را در هر مسیری به کار برید و اگر با ایمان کامل از روش های علمی تمرکز و مراقبه ی خود شناسی پیروی کنید خواهید دید که راهی سریع تر و مطمئن تر از آن برای پیوستنتان به خداوند وجود ندارد.

    « تسلط بر تمرکز حواس »

    من افرادی را مسی شناختم که بر تمرکز روی هر آن چه برای رسیدن به اهدافشان لازم بود تسلط داشتند. مردمی که می دانستند چه طور برای کارشان برنامه ریزی کنند و بعد روی آن برنامه ریزی کنند و بعد روی آن کار برنامه ریزی کنند . اجازه دهید مثالی از تجربه ی شخصی خود را برای شما بیان کنم. اگر هیچ اهمیت یا ارزشی برای کار بشر وجود ندارد ، اگر او خودش را به دقت وارد کارهای خاص میی کند. مهم ترین و عاقلانه ترین کار او این است که توجهش را به سوی تصمیمش که گفته می شود. مدل کوچک طرح کلی عمومی و .... معطوف دارد. اگر او یک کار مهم در مسیری درست برای خودش برنامه ریزی کند نظر اجمالی به این طرح کوچک زندگی اش بیشتر از هر چیز دیگر او را برمی انگیزد. به شوق می آورد و او را قادر می سازد او را به فعالیت ترغیب می کند و از مسیر اشتباه دور نگاه می دارد.

    « دانش موفقیت واقعی »

    تاحدی که می خواهیم اهدافی داشته باشیم که برای ما مناسب باشند و در اجرای نقشی که در این دنیا داریم کمکمان کنند می توانیم بگوییم هدفمان موفقیت واقعی است. هیچ کسی نمی تواند موفقیت را تنها هدفش در زندگی قرار دهد. چنین زندگی ای کاملا پوچ است. اما هر کسی می تواند و باید بتواند چیزی را که من موفقیت واقعی نامیده ایم یک هرف ظاهری فراگیر و کلی پندارد تا افکار انرژی و فعالیت هایش را سازمان دهی کند. موفقیت پیشرفت درونی برتری شخصی و وظیفه اخلاقی به سوی دنیا حرکن می کند و تفاوت مثبتی را که می تواند هدف ما باشد به وجود می آورد و باید این گونه باشد. در پایان زندگی کردن برای موفقیت واقعی تنها راه مناسب برای زندگی است. این تنها راه داشتن زندگی رضایت بخش و کاملا معنا دار است. و ساختار کلی برای دستیابی به موفقیت واقعی را در هر بعد زندگی مان آزمایش کرده ایم ، نگاه دیگری به رئوس مطالب خالی از فایده نیست.

    « هفت شرط موفقیت »

    1 ما به مفهوم روشنی از آن چه در جست و جوی آن هستیم یک بینش واضح و هدف یا مجموعه اهدافی که قدرتمندانه تصور شده اند نیاز داریم.

    2 به اعتماد به نفس قوی نیاز داریم تا بتوانیم به اهدافمان دست پیدا کنیم.

    3 به تمرکز روی آن چه برای رسیدن به اهدافمان لازم است احتیاج داریم.

    4 به سازگاری شدیدی در دنبال کردن بینشمان نیاز داریم پافشاری قاطعانه در فکر و عمل.

    5 به یک تعهد احساسی نسبت به اهمیت کاری که انجام می دهیم و نسبت به مردمی که آن کار را با آن ها انجام می دهیم نیاز داریم.

    6 به شخصیت خوبی نیاز داریم تا ما را راهنمایی کند و در مسیر مناسب نگاه دارد.

    7 به توانایی لذت بردن از مراحل در طول مسیر احتیاج داریم.

    بنابراین هفت شرط موفقیت چیزهایی نیستند که فقط تصدیق شده باشند و یا راجع به آن ها صحبت شده باشد. آن ها بیان شده اند باید آن ها استفاده شود باید در اساسی ترین سطح عادت های زندگی ما وارد شوند. این جایی است که آن ها می توانند به بهترین نحو کارشان را انجام دهند. آن ها را دوباره بخوانید . راجع به آن ها فکر کنید. زندگی تان را بررسی کنید تا ببینید چه طور آن ها به شما و جایی که در آن هستید ربط دارند. بعد آن ها را به کار ببریدو فقط در آن زمان است که در زندگی شما تاثیری خواهند داشت. فقط در آن زمان است که دانش خوشبختی موفقیت رضایت بخش و برتری شخصی را در شما بیدار خواهند کرد. اگر این کار بتواند نتیجه ی فلسفه پردازی ما با هم باشد پس ما در عمل فیلسوف های واقعی هستیم و به راه جدید برتری وارد شده ایم راه موفقیت واقعی است.



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • این خداوند است!!!
    یحیی ( 86/9/17 ساعت 11:43 ص )

     

    آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود.

    هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می رساندند؛ خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیره مان پر می کردیم.

    اگر به زودی باران نمی بارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بودکه درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه ای بودم.

    وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّه ی ناهار برای شوهر و برادرشوهرهایم بودم« بیلی» پسر 6 ساله ام را در حالی که به سمت جنگل می رفت دیدم. او به آسوده خیالی یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمی داشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را می دیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه می رود و سعی می کند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقه ای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام می داده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچ ها را درست کنم. لحظه ای بعد او دوباره با قدم هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمی داشت و بعد با عجله به سمت خانه می دوید. بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام می دهد و نمی خواستم فکر کند او را کنترل می کنم. دست هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از 2 یا 3 قاشق نبود.

    هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغ ها و شاخه های درختان با صورت او برخورد می کردند، اما هدف او خیلی خیلی مهم تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار می کند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آن ها رفت. دلم می خواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخ هایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمه ای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست. تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج می برد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند.

    هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم می رفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطره ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق می زد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطره های آبی که به آهستگی می چکیدند، دست های او را پر کند.

    حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب بازی با شلنگ آب در هفته ی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفه جویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و می خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: من آب را هدر ندادم و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی تیمار کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می کرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگی ام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطره های اشک از صورتم به زمین می افتادند، ناگهان قطره ها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می گریست.

    بعضی ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمی توانم با آن ها بحث کنم، حتّی سعی هم نمی کنم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچه ای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد.

    این خداوند است

    آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد برای کسی که دوستش دارید، کاری نیک انجام دهید؟

    این خداوند است! او با شما صحبت می کند. آیا تا به حال مستاصل و تنها شده اید، طوری که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید؟ این خداوند است! می خواهد شما با او حرف بزنید. آیا تا به حال شده است به کسی فکر کنید که مدّت هاست از او خبری ندارید سپس، بعد از مدّتی کوتاه او را ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته باشید؟ این خداوند است! هیچ چیزی به اسم تصادف و اتّفاق

    آیا تا به حال چیز خارق العاده ای را بدون این که آن را درخواست کرده باشید دریافت کرده اید در حالی که توانایی پرداخت هزینه آن را نداشته اید. این خداوند است! او از خواسته قلبی ما خبر دارد.

    آیا فکر می کنید این متن را تصادفی خوانده اید؟ نه این طور نیست. و اکنون این خداوند است!

    به خداوند نگویید که چقدر توفان شما بزرگ و سهمگین است. به توفان بگویید که خداوند شما چقدر بزرگ و توانا است.

    منبع:مجله موفقیّت

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • ..ترین کلمه
    یحیی ( 86/7/3 ساعت 4:8 ع )

     

    سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن
    پر معنی ترین کلمه" ما" است... آن را بکار ببند
    عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه
    بی رحم ترین کلمه "تنفر" است... از بین ببرش
    سرکش ترین کلمه "هوس" است... با آن بازی نکن
    خودخواهانه ترین کلمه" من" است... از آن حذر کن
    ناپایدارترین کلمه "خشم" است... آن را فرو ببر
    بازدارنده ترین کلمه "ترس" است... با آن مقابله کن
    با نشاط ترین کلمه "کار" است... به آن بپرداز
    پوچ ترین کلمه "طمع" است... آن را بکش
    سازنده ترین کلمه "صبر" است... برای داشتنش دعا کن
    روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش
    ضعیف ترین کلمه "حسرت" است... آن را نخور
    تواناترین کلمه "دانش" است... آن را فراگیر
    محکم ترین کلمه "پشتکار" است... آن را داشته باش
    سمی ترین کلمه "غرور" است... بشکنش
    سست ترین کلمه "شانس" است... به امید آن نباش
    بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی" است... مراقب آن باش
    دوستانه ترین کلمه "رفاقت" است... از آن سوءاستفاده نکن
    زیباترین کلمه "راستی" است... با آن روراست باش
    زشت ترین کلمه "دورویی" است... یک رنگ باش
    ویرانگرترین کلمه "تمسخر" است... دوست داری با تو چنین کنند؟
    موقرترین کلمه "احترام" است... برایش ارزش قائل شو
    آرام ترین کلمه "آرامش" است... به آن برس
    عاقلانه ترین کلمه "احتیاط" است... حواست را جمع کن
    دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت" است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود
    سخت ترین کلمه "غیرممکن" است... وجود ندارد
    مخرب ترین کلمه "شتابزدگی" است... مواظب پل های پشت سرت باش
    تاریک ترین کلمه "نادانی" است... آن را با نور علم روشن کن
    کشنده ترین کلمه "اضطراب" است... آن را نادیده بگیر
    صبورترین کلمه "انتظار" است... منتظرش باش
    بی ارزش ترین کلمه "انتقام" است... بگذار و بگذر



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • توکیستی
    یحیی ( 86/7/3 ساعت 4:3 ع )
    تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم / شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
    تو کیستی که من از موج هر تبسم تو / بسان قایق سرگشته روی گردابم
    من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه / چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه
    تو دوردست امیدی و پای من خسته است / چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
    تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه / مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
    چه آرزوی محالی است زیستن با تو / مرا همین بگذارند یک سخن با تو
    فریدون مشیری  


  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • محبت اهل بیت (ع )
    یحیی ( 86/7/1 ساعت 4:44 ع )

     

    اشاره

    امام جعفر صادق‏علیه السلام‏به عبدالله بن جندب می فرماید:

    «یاابن جندب انما شیعتنا یعرفون بخصال شتى; بالسخاءو البذل للاخوان و بان یصلوا الخمسین لیلا و نهارا. شیعتنالایهرون هریرالکلب و لا یطمعون طمع الغراب و لا یجاورون لناعدوا ولا یسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا. شیعتنا لا یاکلون‏الجرى و لا یمسحون على الخفین و یحافظون على الزوال ولایشربون مسکرا.»

    دوست داشتن اهل بیت‏علیهم السلام، اولین قدم

    شیعیان واقعى داراى ویژگى‏هاى خاصى هستند و به‏وسیله همان صفات و نشانه‏ها نیز شناخته مى‏شوند.صرف داشتن محبت اهل‏بیت‏علیهم السلام براى‏شیعه بودن کافى‏نیست; زیرا بسیارند کسانى که ادعاى محبت اهل‏بیت‏علیهم السلام دارند، اما شیعه واقعى نیستند. براى شیعه‏واقعى بودن باید دقیقا با پیروى از ائمه اطهارعلیهم السلام، آنان‏را در گفتار، رفتار، عبادت و... الگو و سرمشق خود قراردهیم و متمسک به سیره عملى آنان باشیم. کلمه «شیعه‏» در قرآن‏هم آمده است. قرآن کریم پس از بیان داستان حضرت نوح‏علیه السلام‏مى‏فرماید:«و ان من شیعته لابراهیم‏»(صافات:۸۳). حضرت ابراهیم‏علیه السلام،یکى از شیعیان حضرت نوح‏علیه السلام بود; یعنى درست همان راهى رامى‏پیمود که حضرت نوح‏علیه السلام پیموده بود.

    بنابراین، محبت اهل بیت‏علیهم السلام غیر از شیعه واقعى بودن است‏و باید این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد. براى روشن‏تر شدن‏موضوع، روایتى را در این زمینه نقل مى‏کنیم. پس از این‏که مساله‏ولایتعهدى امام رضاعلیه السلام مطرح گردید و آن حضرت به مروتشریف‏فرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبریک خدمت‏ایشان شرفیاب مى‏شدند; زیرا در نظر مردم این پیش‏آمد پیروزى‏بزرگى براى اهل بیت‏علیهم السلام به حساب مى‏آمد. مدتى پس از استقرارامام‏علیه السلام در مرو، دسته‏اى از شیعیان براى زیارت آن حضرت به‏محضر ایشان شرفیاب شدند. دربان منزل از آنان سؤال کرد: شماکیستید و چه مى‏خواهید؟ گفتند: ما جمعى از شیعیان امام هستیم‏و تقاضاى شرفیابى حضور امام را داریم. دربان گفت: منتظر باشیدتا من اجازه بگیرم. دربان خدمت‏حضرت آمد و عرض کرد:جمعى آمده‏اند و مى‏گویند ما از شیعیان شما هستیم و مى‏خواهیم‏شما را زیارت کنیم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخ‏حضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و روز دوم آمدند و همان‏درخواست را مطرح کردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنان‏ندادند. براى روز سوم آمدند و مجددا همان تقاضا را تکرار کردند.این بار نیز حضرت اجازه نفرمودند. آنان بسیار متاثر شدند،فهمیدند تعمدى در کار است که حضرت اجازه نمى‏فرمایند.بعضى از آنان با گریه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤال‏کند گناهشان چیست که اجازه ملاقات نمى‏دهند. دربان، مطلب راخدمت امام عرض کرد. حضرت فرمودند: چه گناهى بالاتر ازاین‏که آنان دروغ مى‏گویند، آنان مى‏گویند ما شیعه هستیم در حالى‏که صفات شیعه در آنان نیست; شیعیان واقعى امثال سلمان وابوذر هستند. دربان برگشت و فرمایش حضرت را به آنان گفت.آنان گفتند: ما واقعا شیعه هستیم و امام را دوست داریم، ما دروغ‏نمى‏گوییم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگویید شما ازدوستان ما هستید، اما از شیعیان ما نیستید. آنان گفتند: آرى، مااهل بیت‏علیهم السلام را دوست داریم و از دوستان امام‏علیه السلام هستیم.

    حضرت فرمودند: حالا راست گفتند،مى‏توانند وارد شوند.

    شاید اگر ما جاى آنان بودیم و سه‏مرتبه در خانه امام مى‏رفتیم و اجازه‏حضور نمى‏یافتیم، خسته مى‏شدیم وبرمى‏گشتیم، ولى آنان چون عاشق بودند،ایستادند و استقامت کردند تا سر مطلب رادریابند. حضرت به این وسیله آنان راتربیت کردند و به آنان فهماندند که صرف‏داشتن محبت اهل بیت‏علیهم السلام کافى نیست،بلکه محبت اهل بیت‏علیهم السلام قدم اولى است‏که نباید به آن اکتفا کرد; مراتبى که شیعیان‏در سایه انتساب به اهل بیت‏علیهم السلام بایدکسب کنند، بسیار بیش از این‏هاست. اگرخداى متعال لطف کرده و محبت اهل‏بیت‏علیهم السلام را در دل ما قرار داده است، بایدبه خوبى از آن استفاده کنیم و در همان پله‏اول توقف نکنیم.

    نشانه‏هاى شیعیان

    امام صادق‏علیه السلام در این روایت‏شریف،اولین صفت‏شیعیان را جود و بخشش وعدم امساک نسبت‏به سایر شیعیان ذکرمى‏کنند. انسان همان‏گونه که به اهل وعیالش توجه مى‏کند، باید نسبت‏به‏برادران ایمانى‏اش هم احساس مسؤولیت‏داشته باشد. در حقوق اخوان، که در اصول‏کافى هم بابى به این نام وجود دارد، آمده‏است: اگر کسى غلامى دارد که امور منزلش‏را انجام مى‏دهد و برادر ایمانى‏اش ازداشتن غلام محروم است، او به عنوان‏حق‏اخوت موظف‏است غلام خودش رابفرستد تا کارهاى برادر ایمانى خود را هم‏انجام دهد. در جایى که حتى فرستادن غلام- که آن زمان داشتن غلام بسیار مرسوم بود- به خانه برادر دینى براى انجام کارهاى اواز وظایف مؤمنانى که از این نعمت‏برخوردارند، ذکر شده است، مسلمابرطرف کردن نیاز برادر ایمانى و یا رفتن به‏ملاقات او هنگام بیمارى و یا مراجعت ازسفر و ... از ابتدایى‏ترین وظایف شیعیان‏به شمار مى‏آید. البته، رعایت این‏گونه‏دستورات اخلاقى اهل بیت‏علیهم السلام بسیارمشکل است. مثلا فرض کنید شما در خانه‏خود کتاب‏هایى دارید که نیاز چندانى به‏آن‏ها ندارید و از آن طرف، دوست‏شماگرفتار یک مشکل بزرگى شده است که‏احتیاج مبرم به مقدارى پول دارد، این‏که‏شما بروید و آن کتاب‏ها را بفروشید تا نیازدوست‏خود را برطرف سازید، کار آسانى‏نیست.

    اما در رابطه با بندگى خدا هم بایدنشانه‏هایى در شیعیان وجود داشته باشد.ما به این دلیل نسبت‏به اهل بیت‏علیهم السلام‏محبت داریم که آنان بندگان خاص و ممتازخدا هستند; یعنى چون خدا آنان را دوست‏دارد، ما هم آنان را دوست داریم. بنابراین،کسى که خود را شیعه آنان مى‏داند، بایدنشانه‏اى از این ارتباط بیش‏تر با خدا در اوبه چشم بخورد. یکى از نشانه‏هاى شیعیان‏این است که پنجاه و یک رکعت نمازشبانه‏روزى وى ترک نشود: (۱۷ رکعت‏نماز واجب و دو برابر آن نماز نافله). «وبان یصلوا الخمسین لیلا و نهارا»; پنجاه‏رکعت نماز شبانه‏روز را بخواند. خمسین ازباب تغلیب است; یعنى نماز پنجاه و یک‏رکعتى را مى‏گویند نماز پنجاه رکعتى.

    در عرب مرسوم است که بعضى ازصفات ناپسند را به حیوانات نسبت‏مى‏دهند. البته، در فرهنگ ما هم کم و بیش‏این مساله وجود دارد; یعنى وقتى‏مى‏خواهند زشتى یک عملى را مجسم‏سازند، آن صفت را به یک حیوانى نسبت‏مى‏دهند. معروف است که سگ در میان‏حیوانات، حمله‏کننده و پارس‏کننده است;یعنى وقتى فرد ناشناسى را مى‏بیند به اوحمله مى‏کند. این حالت‏سگ، نشانگرروحیه پرخاشگرى است. البته، سگ‏هاى‏پاسبان براى همین منظور تربیت مى‏شوندکه در مقابل افراد بیگانه چنین حالتى داشته‏باشند، اما به هر حال، از وجود این خوى‏که در حیوان هست‏به صورت صحیح‏استفاده شده است. همچنین معروف است‏که طمع زیاد یکى از صفات کلاغ است.این حیوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، موادغذایى را ذخیره مى‏کند تا در آینده از آن‏هااستفاده کند. مثلا گردو را زیاد دفن مى‏کند;مشهور است که مى‏گویند بسیارى ازدرختان گردو از گردوهایى به عمل آمده که‏کلاغ‏ها آن‏ها را دفن کرده‏اند. حضرت‏مى‏فرمایند: «شیعتنا لایهرون الکلب ولایطمعون طمع الغراب‏»; شیعیان ما مانندسگ پرخاشگر و مانند کلاغ طمع‏کارنیستند; یعنى نه درصدد آزار و اذیت‏دیگران برمى‏آیند و نه بیش از نیازشان به‏جمع‏آورى مال و ثروت مى‏پردازند. به کاربردن چنین تعبیرهایى براى این است که‏زشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تاکسانى که زمینه این‏گونه صفات در آن‏هاوجود دارد، خودشان را تزکیه کنند ونگذارند این صفات در آن‏ها رشد کرده و به‏صورت ملکات ثابتى درآید. شان شیعیان‏اهل بیت‏علیهم السلام با روحیه پرخاشگرى وطمع‏کارى سازگار نیست; آنان باید عزت‏نفس داشته باشند و نسبت‏به مال و کاردیگران طمع نورزند.

    استغنا و عزت نفس شیعیان

    یکى از صفات پسندیده انسانى که اسلام‏هم تاکید فراوانى بر آن نموده، حالت‏استغنا و عزت نفس است. انسان باید تامى‏تواند از دیگران حتى از نزدیکان و یاپدر و مادرش هم چیزى نخواهد. البته‏ممکن است در زندگى مواردى پیش آید که‏انسان حتى براى انجام برخى وظایف‏واجب خود هم به کمک دیگران نیاز پیداکند. گاهى شبى، نیمه‏شبى یک گرفتارى ومشکلى براى انسان پیش مى‏آید که ناچارمى‏شود مثلا براى رساندن همسر و یافرزند بیمار خود به بیمارستان، وسیله‏نقلیه همسایه‏اش را قرض بگیرد. دنیاى‏امروز، دنیایى نیست که انسان بتواند به‏تنهایى و بدون این‏که هیچ‏گونه نیازى به‏دیگران داشته باشد، زندگى کند; خواه‏ناخواه مواردى پیش مى‏آید که انسان‏چاره‏اى جز کمک گرفتن از دیگران ندارد.اما این‏که از چه کسانى باید تقاضاى کمک‏کنیم، نکته مهمى است که حضرت به آن‏اشاره فرموده‏اند: «لایجاورون لنا عدوا ولایسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا»; شیعیان‏ما با دشمن ما همسایه نمى‏شوند و حتى‏اگر از گرسنگى هم بمیرند، از کسى که با ماعناد و دشمنى دارد چیزى نمى‏خواهند. دردستورات اخلاقى اهل بیت‏علیهم السلام سفارش‏شده است که هرچه مى‏توانید از مؤمنان وشیعیان اهل بیت‏علیهم السلام کمک بگیرید وزیربار منت فساق و کسانى که با این‏خاندان سر و کارى ندارند، بالاخص‏دشمنان اهل بیت‏علیهم السلام نروید. البته،برقرارى رابطه و انجام معامله و یا حتى‏درخواست کمک از افرادى که بنا به دلایلى‏هنوز اهل بیت‏علیهم السلام را نشناخته‏اند; یعنى‏جاهل و گمراه‏اند اما عناد ندارند، چندان‏مشکل نیست. چه بسا انسان بتواند در اثرارتباطى که با آنان پیدا مى‏کند، کم کم آنان‏را هدایت نماید. اما بعضى از افراد ذاتا اهل‏عناداند. این‏گونه افراد در زمان ائمه‏علیهم السلام‏تعدادشان زیاد بود. اگرچه امروزه‏انگیزه‏هاى عناد کم‏تر شده‏است، ولى به هرحال هنوز هم هستند کسانى که دشمن اهل‏بیت‏علیهم السلام مى‏باشند. اصولا غیرت شیعیان به‏آنان اجازه نمى‏دهد که دست نیاز به سوى‏کسانى‏دراز کنندکه دشمن اهل‏بیت‏علیهم السلام‏هستند.

    لزوم عمل به فتاواى اهل بیت‏علیهم السلام درکلیه احکام

    شیعیان از همان ابتدا در یک سلسله‏احکام، اختلافات آشکار و روشنى با اهل‏تسنن داشتند. این اختلافات که بسیار هم‏معروف بود، هم در عبادات، هم درماکولات و هم در مناسکى که مسلمانان‏داشتند، به چشم مى‏خورد. از جمله آن‏خوردن مارماهى مورد اختلاف شیعه وغیرشیعه بود. به این معنى که اهل‏بیت‏علیهم السلام صید آن را حرام مى‏دانستند، درحالى که اهل تسنن به فتواى علماى خود،صید و خوردن آن را حلال مى‏دانستند. همچنین در وضو، بعضى از مخالفین شیعه‏مسح پا از روى کفش رابخصوص در مواقع‏اضطرار و سرما جایز مى‏دانستند، درحالى‏که شیعه از همان اوایل با این فتوا، که به‏«مسح على الخفین‏» معروف است،مخالف بود. در مورد مسکرات هم‏اختلافاتى بین شیعه و اهل سنت وجودداشت. البته، مسلمانان غیرشیعه هم شرب‏خمر را حرام مى‏دانستند، ولى در مواردمشتبه، مانند فقاع، و آب‏جو، که مسکر بین‏به شمارنمى‏آمدند، بین شیعه و اهل تسنن‏اختلاف وجود داشت; یعنى بسیارى ازاهل سنت‏بر خلاف شیعه، استفاده از آن‏هارا جایز و حلال مى‏دانستند. در آن زمان،مرسوم بود که خرما و مویز را براى مدتى‏خیس مى‏کردند و سپس آب آن را که یک‏سکر ضعیفى ایجاد مى‏کرد، مى‏نوشیدند.گویا اشاره حضرت در این روایت‏شریف‏به همین مساله است که موارد فوق نیزمسکر و حرام بوده و شیعیان ما همان‏طورکه خمر را تحریم مى‏کنند و از شرب آن‏اجتناب مى‏ورزند، از سایر مسکرات هم‏هرچند درجه اسکار آن‏ها ضعیف باشد،ماند آب جو و مویز، استفاده نمى‏کنند. حضرت مى‏فرمایند: «شیعتنا لا یاکلون‏الجرى و لا یمسحون على الخفین ویحافظون على الزوال و لا یشربون‏مسکرا»; شیعیان ما از خوردن مارماهى‏امتناع مى‏ورزند، مسح على الخفین انجام‏نمى‏دهند، مواظب هستند که نماز ظهر ونافله‏اش را درست انجام دهند و شرب‏خمر نمى‏کنند.

    تعداد اندک شیعیان واقعى

    پس از این‏که حضرت ویژگى‏هاى شیعیان‏واقعى را برشمردند، ابن جندب از جا ومکان این‏گونه افراد سؤال مى‏کند. حضرت‏در پاسخ، با اشاره به آیه‏اى از قرآن، محل‏زندگى آنان را بالاى کوه‏ها و اطراف شهرهابیان مى‏کنند: «قلت: جعلت فداک فاین‏اطلبهم؟ قال‏علیه السلام: على رؤوس الجبال و اطراف‏المدن و اذا دخلت مدینة فسل عمن لایجاورهم‏و لایجاورونه فذلک مؤمن کما قال الله "وجاءمن اقصى المدینة رجل یسعى" والله لقد کان‏حبیب النجار وحده.» (۱)

    حضرت در زمانى این سخنان را بیان‏مى‏فرمایند که حکومت نسبت‏به اهل‏بیت‏علیهم السلام و شیعیان، سخت‏گیرى‏هاى‏شدیدى را روا مى‏داشت. خصوصا درزمان بنى‏مروان، شیعیان سخت تحت‏فشار قرار داشتند; گاهى به اتهام تشیع،افراد را زندانى مى‏کردند، شکنجه مى‏دادندو حتى به طرز فجیعى به قتل مى‏رساندند. همین امر موجب شده بود تا شیعیان غالبااز حجاز به سایر مناطق از جمله ایرامهاجرت نمایند. یکى از دلایل وجودمقبره امام زاده‏ها در مناطق کوهستانى وخصوصا در شمال ایران، همین مساله‏است. زیرا آنان براى در امان ماندن از ایادى‏حکومت، به گوشه و کنار شهرها و بالاى‏کوه‏ها پناه مى‏بردند. در یک چنین شرایطى‏است که‏حضرت به ابن جندب مى‏فرمایند:توقع نداشته باش شیعیان ما را فوج فوج‏در شهرها و در میان عموم مردم ببینى; اگرخواستى آن‏ها را بیابى، دقت کن چه کسانى‏هستند که با مردم عادى رفاقت و معاشرت‏ندارند، نه آنان با مردم انس مى‏گیرند و نه‏مردم با آنان، از این طریق مى‏توانى شیعیان‏ما را پیدا کنى. سپس حضرت مى‏فرمایند:مثل شیعیان ما در بین مردم، مثل حبیب‏نجار در انطاکیه است.

    خداى‏متعال درسوره‏«یس‏»، پیامبرصلى الله علیه وآله‏را مورد خطاب قرار داده و از وى‏مى‏خواهد براى مردمى که هنوز ایمان‏نیاورده‏اند، از شهرى - که در روایات به‏انطاکیه معروف است - مثل بزند که‏مردمانش على‏رغم دعوت پیامبران سه‏گانه(که از طرف خداوند و براى هدایت آنان،به آن جا رفته بودند) همچنان از آوردن‏ایمان و پذیرش حق، سر باز مى‏زدند: «اذارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالواانا الیکم مرسلون‏» (یس: ۱۴); نخست دو تن‏از رسولان را فرستادیم، چون تکذیب‏کردند، باز رسول سومى براى مدد ونصرت مامور کردیم تا همه گفتند ما (ازجانب خدا) به رسالت (براى هدایت) شماآمده‏ایم. مردم آن شهر نه تنها به پیامبران‏الهى ایمان نیاوردند، بلکه آنان را به قتل نیزتهدید کردند. در چنین شرایطى بود که‏حبیب نجار براى حمایت پیامبران الهى، ازدورترین نقاط شهر، نزد آنان آمد: «و جاء من‏اقصى‏المدینة رجل یسعى قال یا قوم اتبعواالمرسلین‏» (یس: ۲۰); و (در این گفت‏وگوهابودند) مردى (حبیب نام) شتابان ازدورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت اى‏مردم (از من بشنوید و) رسولان خدا راپیروى کنید. حبیب نجار در گوشه‏اى ازشهر، تنها و دور از اجتماع زندگى‏مى‏کرد; زیرا با آن مردم سنخیتى نداشت.پس از این‏که وى آن قوم را به پیروى ازرسولان خدا دعوت کرد، مورد آزار واذیت مردم قرار گرفت و به دست آنان‏کشته شد.

    غافل نشدن از فعالیت‏هاى اجتماعى وبرنامه‏هاى عبادى

    نکته‏اى که در این‏جا باید مورد توجه قراردهیم این است که ببینیم سخنان حضرت‏ناظر به چه شرایطى است. زیرا فهمیدن‏کلمات‏ائمه معصومین‏علیهم السلام احتیاج به دقت‏و نوعى اجتهاد دارد. درست نیست که‏انسان روایتى را بخواند یا بشنود، بعد به‏اطلاق پندارى آن عمل کند. بعضى از افرادکه شرایط ورود، لحن و قیود روایت را به‏خوبى درک نمى‏کنند، اگر یک روایتى به‏مذاقشان‏خوش بیاید و زمینه‏اش هم درآن‏ها وجود داشته باشد، به آن روایت عمل‏یا استناد مى‏کنند. مثلا آنان با دیدن‏روایاتى که شیعیان را افرادى گوشه‏نشین ویا بریده از اجتماع معرفى مى‏کند، چنین‏مى‏پندارند که همه شیعیان در هر زمانى‏باید از تمام مردم حتى شیعیان دیگر نیزدورى کنند; و یا کسى که شیعه است‏بایدسرش توى لاک خودش باشد، از خانه‏اش‏کم بیرون بیایید، اگر هم بیرون آمد، عبایش‏را روى سرش بکشد تا کم‏تر دیگران راببیند، با کسى حرف نزند و ... . این‏گونه‏افراد با چنین سلیقه‏هایى پیش از انقلاب‏زیاد بودند، اما به برکت انقلاب ورهنمودهاى امام راحل‏رحمه الله و سایر بزرگان،به حمدالله این گرایش‏هاى انحرافى کم‏شده است. البته، هنوز هم گوشه و کنارهستند کسانى که به این‏گونه روایات‏تمسک مى‏کنند. باید بدانیم که هیچ‏وقت‏امر مستحبى و اخلاقى، جاى تکلیف‏واجب را نمى‏گیرد; آن جایى که امر به‏معروف، نهى از منکر، مشارکت در امرسیاسى و ... واجب است، استناد به‏این‏گونه دستورات اخلاقى، که در یک‏شرایط خاصى براى افراد داده شده، به هیچ‏وجه صحیح نیست. مثلا کسانى که‏گرایش‏هاى درویش‏مآبى دارند، از روایاتى‏که درباب عزلت‏گزینى و گوشه‏نشینى واردشده، چنین برداشت مى‏کنند که باید دور ازاجتماع زندگى کنند و با هیچ کس معاشرت‏نداشته باشند. اگر چنین باشد، پس این‏همه تکالیف اجتماعى که ما در اسلام‏داریم براى کیست و چه وقت‏باید به آن‏هاعمل شود؟

    از سوى دیگر، کسان دیگرى فقطدستورات اجتماعى اسلام را مى‏بینند واحکام عبادى را به کلى فراموش مى‏کنند.آن‏ها گمان مى‏کنند که اگر وارد فعالیت‏هاى‏اجتماعى شدند، دیگر نیازى به انجام‏عبادات مستحبى ندارند. عبادت‏مخصوص افرادى است که یک گوشه‏اى‏نشسته‏اند، براى پیرزن‏ها و پیرمردهایى‏است که دستشان به جایى نمى‏رسد و ازاین‏رو، وقتشان را با خواندن قرآن و دعا وگفتن ذکر پر مى‏کنند! این یک اشتباه بزرگ‏است که کسى به بهانه انجام تکالیف‏اجتماعى، از مسایل عبادى غافل شود.هیچ کس بى‏نیاز از برنامه‏هاى عبادى وخودسازى نیست. البته، شرایط زندگى ونیازهاى افراد با یکدیگر متفاوت است وبالطبع نوع عباداتشان هم فرق مى‏کند،ولى به هر حال، فعالیت‏هاى اجتماعى،جاى این‏ها را نمى‏گیرد. اگر انسان این‏عبادت‏ها را ترک کند، کم کم ماهیت آن‏فعالیت‏هاى اجتماعى هم عوض مى‏شود;یعنى به جاى این‏که به قصد انجام وظیفه وواجب باشد، گرایش‏هاى مادى و دنیوى‏جاى آن را مى‏گیرد. اگر چنین حالتى پیش‏آمد، رعایت احکام شرع به فراموشى‏سپرده مى‏شود و خداى ناکرده انسان به‏گناه آلوده مى‏گردد. کسانى که‏مسؤولیت‏هاى مهم اجتماعى دارند، نبایدفکر کنند که از وظایف عبادى مانندنمازهاى نافله، دعاهاى مستحبى، قرائت‏قرآن و ... معاف هستند و با خود بگویندما آن‏قدر به جامعه خدمت مى‏کنیم که‏ثواب هر کدامش از چند ختم قرآن بیش‏تراست! البته خدمتى که وظیفه و واجب‏باشد، ثوابش از ختم قرآن بیش‏تر است، اماانسان براى انجام دادن آن خدمت، ازبرنامه‏هاى عبادى مستغنى نیست. اگرانسان با عبادت سر و کار داشته باشد، آن‏روح معنوى در او باقى مى‏ماند تا بتواند به‏جامعه خدمت کند وگرنه انگیزه‏هاى الهى‏در انسان ضعیف مى‏شود و به جاى این‏که‏انجام وظیفه کند، خودش هم آفت‏زده‏مى‏گردد و فاسد مى‏شود.

    ضرورت حفظ هویت‏شیعى

    این که در روایات تاکید شده تعداد شیعیان ما بسیار اندک مى‏باشد و ایشان کم‏تر در میان اجتماع و سایر مردم زندگى مى‏کنند، نسبت‏به اشخاص فرق‏مى‏کند.مثلا على بن یقطین، که یکى از بزرگان شیعه و از اصحاب خاص امام موسى کاظم علیه السلام بود،به دستور حضرت، عهده‏دار وزارت هارون‏الرشید گردید; زیرا علاوه بر این‏که ایمان‏خودش را حفظ مى‏کرد، مى‏توانست‏به‏شیعیان هم خدمت کند. کسانى که از چنین‏قدرتى برخوردارند که معاشرت با دیگران،در عقایدشان، عباداتشان، اخلاقشان و...اثر سوء نمى‏گذارد، باید در اجتماعات‏فاسد حضور داشته باشند تا دیگران راهدایت کنند. هیچ‏گاه وظیفه هدایت‏دیگران از دوش ما برداشته نمى‏شود. ازسوى دیگر، کسانى که مراتب ایمانشان‏ضعیف است، اگر در میان اجتماعى فاسدقرار گرفتند که بیم ذوب شدن در آن‏جمعیت و یا از دست دادن هویتشان‏مى‏رود، باید هرچه زودتر از آن اجتماع‏جدا شوند. هم چنین، افرادى که معرفتشان‏کم است و استدلالشان براى عقایدخودشان ضعیف است، نباید با هر کس ودر هر زمینه‏اى بحث کنند. اگر یک گروه ازمسلمانان در جامعه‏اى که اکثریت آنان‏فاسد و یا کافرند قرار گرفتند، باید هویت‏خودشان را حفظ و رابطه با یکدیگر را زیادکنند. امروزه ما شاهد هستیم که در بسیارى‏از کشورهاى غیر مسلمان، جمعیت‏هایى ازمسلمانان به خصوص شیعیان ارتباطخودشان را با یکدیگر حفظ کرده‏اند،احکام دینى‏شان را رعایت مى‏کنند و به‏غیر از خودشان با دیگران معاشرت ندارند،مگر در امور بازار آن هم در حدى که به‏مسایل دینى و عملى آنان لطمه‏اى واردنیاید. من خودم در کشور کنیا، جوان‏مسلمان شیعه‏اى را دیدم که روزه ماه رجب‏و شعبانش ترک نمى‏شد. گروه اندکى ازشیعیان در یک کشور مسیحى آن هم درقلب افریقا، آن چنان خودشان را حفظکرده‏اند که حتى مستحباتشان را هم ترک‏نمى‏کنند. چرا؟ به دلیل این‏که در آن جامعه‏ذوب نشده‏اند. از سوى دیگر، برخى ازشیعیان ایرانى که در کشورهاى مسلمان‏دیگر زندگى مى‏کنند، آن چنان تحت تاثیرفرهنگ آن جوامع قرار گرفته و در آن ذوب‏شده‏اند که وقتى انسان آنان را مى‏بیند حتى‏در مسلمان بودنشان نیز شک مى‏کند. آنان‏هویت‏خودشان را از دست داده‏اند و فقط‏اسم شیعه را یدک مى‏کشند. از تشیع نیزفقط امام حسین‏علیه السلام را مى‏شناسند و بس!امام صادق‏علیه السلام چنین روزى را مى‏دیدند که‏به شیعیان سفارش مى‏فرمودند هویت‏شیعى‏شان را حفظ کنند. مخصوصا کسانى‏که از نظر عقاید و افکار ضعیف هستندبیش‏تر باید مواظب خودشان باشند تاخداى ناکرده معاشرت و مجاورت بادیگران، موجب از دست رفتن دین ومذهبشان نگردد. ادامه دارد.

    استاد مصباح یزدى



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • حدیث
    یحیی ( 86/7/1 ساعت 4:38 ع )
    - آدمى دروغ مىگوید و به دروغگویى ادامه مىدهد تاکذاب مى شود و نامش در دفتر دروغگویان ثبت مى گردد.

    2- کسانى که راستگو تر و امانتدارتر و با وفاتر و در اخلاق نیکوتر و با مردم مهربان ترند,در قیامت از همه به من نزدیک ترند.

    3- دل انسان مانند یک پر است که در بیابانى به درختى آویزان کرده باشند که باد دائما آن را دگرگون مى کند.

    4-در روز قیامت در ترازوى انسان چیزى بهتر از حسن خلق نیست.

    5- نیت مومن بهتر از عمل اوست و نیت کافر بدتر از عملش است.

    6- کسی که تو به حقوق او توجه داری ولی او به حقوق تو توجه نمی کند رفیق خوبی برای تو نخواهد بود.

    7- کسی که از دسترنج مشروع خود زندگی کند,در قیامت با پیامبران محشور و مانند آنان مأجور است.

    8- هر که صبح را شام کند و به امور مسلمین همت نگمارد,مسلمان نیست.

    9- هر چیزى زینتی دارد و زینت قرآن آواز خوش است.

    10- کسى که مومنى را یارى کند,خداى عزوجل هفتاد و سه گرفتاری را از او بردارد که یکى در دنیا باشد و هفتاد و دو دیگر در آخرت.

    11- چیزى که ثوابش از همه زودتر رسد,صله رحم است.

    12- از دروغگویى بپرهیزید.گاهى که گمان مى کنید نجات شما در دروغ گفتن است,اشتباه کردید,چون هلاک شما در دروغ است.

    13- فرزندان خود را احترام کنید و با آنان مودبانه برخورد نمایید.

    14- سه گناه است که در همین دنیا کیفرش به انسان مى رسد و به آخرت نمى افتد:عاق پدر و مادر,ظلم کردن به مردم و خوبى را به بدى جواب دادن.

    15-بخیل واقعى کسى است که نام من در نزد او برده شود و بر من درود نفرستد.

    16-نیرومندترین مردم کسانى هستند که بر تمایلات نفسانى خود پیروز شوند.

    17-از عقل راهنمایى بخواهید تا شما را هدایت کند و از دستور عقل سرپیچى نکنید که سرانجام پشیمان خواهید شد.

    18-آن کس که به خدا و روز جزا ایمان دارد،البته باید به عهد و پیمان وفادار باشد.

    19-مبعوث شده ام تا مکارم اخلاقى را کامل کنم.

    20-بنده اى از امتم نیست که نسبت به برادرش لطفى کند،جز آنکه خدا برخى از خدمتگزاران بهشت را خادمش سازد.

    21-خشم و غضب ایمان را فاسد مى کند چنان که سرکه عسل را.

    22-اسلام برهنه است.لباس و حیا و زینتش وقار و سنگینى است و مردانگى اش عمل صالح و ستون و پایه اش پرهیزکارى است.

    23-تا زمانى که مسلمانان امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و یکدیگر را به نیکو کارى فرا مى خوانند سعادتمندند و آنگاه که این کار را ترک گویند،برکت از آنان گرفته مىشود.

    24-خدا به جوان عابد بر فرشتگان مباهات مى کند و مى گوید بنده مرا بنگرید که به خاطر من از تمایلات خود چشم بوشیده است.

    25-خداوند گوید تا زمانى که بنده ام مرا یاد مى کند و لبهایش به نام من مى جنبد با او هستم.

    26-از نفرین مظلوم بپرهیز زیرا وى به دعا حق خویش را از خدا مى خواهد و خدا حق را از حقدار دریغ نمى دارد.

    27-از فراست مومن بترسید که چیزها را با نور خدا مى نگرد.

    28-در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید،زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست مى رسد.

    29-بهترین کارها نزد خداوند نماز به وقت است،آن گاه نیکى به پدر و مادر و آن گاه جنگ در راه خدا.

    30-محبوب ترین بندگان در پیش خدا پرهیزگاران گمنامند.

    31-محبوب ترین کارها در پیش خدا کارى است که دوام آن بیشتر است،اگرچه اندک باشد.

    32-بهترین کارها در پیش خدا آن است که بینوایى را سیر کند،یا قرض او را بپردازد یا زحمتى را از او دفع نماید.

    33-بهترین جهادها در پیش خدا سخن حقى است که به پیشواى ستمکار گویند.

    34-بهترین سفره در پیش خدا آن است که گروهى بسیار بر آن بنشینند.

    35-انسان از اعمال عادل شمرده مىشود نه از ایمان.

    36-کسى که اندیشه اش کم باشد سختى اش بسیار است.

    37-عاقل تر از همه مردم کسى است که با مردم بیشتر مدارا کند.

    38-بین عابد و دانشمند فرق بسیار است،دانشمند صد پایه از عابد افزون تر دارد.

    39-سخن نیکو بگو تا به نیکى تو را یاد کنند.

    40-نیکو سوال کردن نصف علم است

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • شوق
    یحیی ( 86/7/1 ساعت 4:37 ع )
    با شوق اینکه عاشق و عاشق ترم کنی

    شکل غزل شدم که شبی از برم کنی

    یا نه شبیه غنچه ی سردی به این امیدکه

    روزی در اوج عاشقیت پر پرم کنی

    هم بازی بهشتی دنیای کودکی

    حق داشتی نسوزی و خاکسترم کنی

    من مثل آینه به تو سوگند می خورم

    حتی اگر قفس شوی و بی پرم کنی

    پشت تمام فاصله ها دوست دارمت

    تا هم صدای این شب دردآورم کنی

    حالا منم و حسرت یک آرزوی دور

    یک آرزو...همینکه فقط باورم کنی



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
    <      1   2   3   4      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    هدف از خواندن
    استعاره مصرّحه
    استعاره
    تشبیه
    « وجه تسمیه باتلاق گاوخونی »
    قبله در آیین زرتشتی :
    ترتیب وضو در دین زرتشت
    خـــدا
    نکاتى که موقع درس خواندن باید رعایت کنیم :
    عکس
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================