آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود.
هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می رساندند؛ خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیره مان پر می کردیم.
اگر به زودی باران نمی بارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بودکه درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه ای بودم.
وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّه ی ناهار برای شوهر و برادرشوهرهایم بودم« بیلی» پسر 6 ساله ام را در حالی که به سمت جنگل می رفت دیدم. او به آسوده خیالی یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمی داشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را می دیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه می رود و سعی می کند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقه ای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام می داده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچ ها را درست کنم. لحظه ای بعد او دوباره با قدم هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمی داشت و بعد با عجله به سمت خانه می دوید. بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام می دهد و نمی خواستم فکر کند او را کنترل می کنم. دست هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از 2 یا 3 قاشق نبود.
هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغ ها و شاخه های درختان با صورت او برخورد می کردند، اما هدف او خیلی خیلی مهم تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار می کند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آن ها رفت. دلم می خواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخ هایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمه ای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست. تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج می برد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند.
هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم می رفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطره ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق می زد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطره های آبی که به آهستگی می چکیدند، دست های او را پر کند.
حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب بازی با شلنگ آب در هفته ی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفه جویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و می خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: من آب را هدر ندادم و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی تیمار کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می کرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگی ام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطره های اشک از صورتم به زمین می افتادند، ناگهان قطره ها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می گریست.
بعضی ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمی توانم با آن ها بحث کنم، حتّی سعی هم نمی کنم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچه ای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد.
این خداوند است
آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد برای کسی که دوستش دارید، کاری نیک انجام دهید؟
این خداوند است! او با شما صحبت می کند. آیا تا به حال مستاصل و تنها شده اید، طوری که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید؟ این خداوند است! می خواهد شما با او حرف بزنید. آیا تا به حال شده است به کسی فکر کنید که مدّت هاست از او خبری ندارید سپس، بعد از مدّتی کوتاه او را ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته باشید؟ این خداوند است! هیچ چیزی به اسم تصادف و اتّفاق
آیا تا به حال چیز خارق العاده ای را بدون این که آن را درخواست کرده باشید دریافت کرده اید در حالی که توانایی پرداخت هزینه آن را نداشته اید. این خداوند است! او از خواسته قلبی ما خبر دارد.
آیا فکر می کنید این متن را تصادفی خوانده اید؟ نه این طور نیست. و اکنون این خداوند است!
به خداوند نگویید که چقدر توفان شما بزرگ و سهمگین است. به توفان بگویید که خداوند شما چقدر بزرگ و توانا است.
منبع:مجله موفقیّت
سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن
پر معنی ترین کلمه" ما" است... آن را بکار ببند
عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه
بی رحم ترین کلمه "تنفر" است... از بین ببرش
سرکش ترین کلمه "هوس" است... با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه" من" است... از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه "خشم" است... آن را فرو ببر
بازدارنده ترین کلمه "ترس" است... با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه "کار" است... به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه "طمع" است... آن را بکش
سازنده ترین کلمه "صبر" است... برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه "حسرت" است... آن را نخور
تواناترین کلمه "دانش" است... آن را فراگیر
محکم ترین کلمه "پشتکار" است... آن را داشته باش
سمی ترین کلمه "غرور" است... بشکنش
سست ترین کلمه "شانس" است... به امید آن نباش
بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی" است... مراقب آن باش
دوستانه ترین کلمه "رفاقت" است... از آن سوءاستفاده نکن
زیباترین کلمه "راستی" است... با آن روراست باش
زشت ترین کلمه "دورویی" است... یک رنگ باش
ویرانگرترین کلمه "تمسخر" است... دوست داری با تو چنین کنند؟
موقرترین کلمه "احترام" است... برایش ارزش قائل شو
آرام ترین کلمه "آرامش" است... به آن برس
عاقلانه ترین کلمه "احتیاط" است... حواست را جمع کن
دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت" است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود
سخت ترین کلمه "غیرممکن" است... وجود ندارد
مخرب ترین کلمه "شتابزدگی" است... مواظب پل های پشت سرت باش
تاریک ترین کلمه "نادانی" است... آن را با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه "اضطراب" است... آن را نادیده بگیر
صبورترین کلمه "انتظار" است... منتظرش باش
بی ارزش ترین کلمه "انتقام" است... بگذار و بگذر
اشاره
امام جعفر صادقعلیه السلامبه عبدالله بن جندب می فرماید:
«یاابن جندب انما شیعتنا یعرفون بخصال شتى; بالسخاءو البذل للاخوان و بان یصلوا الخمسین لیلا و نهارا. شیعتنالایهرون هریرالکلب و لا یطمعون طمع الغراب و لا یجاورون لناعدوا ولا یسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا. شیعتنا لا یاکلونالجرى و لا یمسحون على الخفین و یحافظون على الزوال ولایشربون مسکرا.»
دوست داشتن اهل بیتعلیهم السلام، اولین قدم
شیعیان واقعى داراى ویژگىهاى خاصى هستند و بهوسیله همان صفات و نشانهها نیز شناخته مىشوند.صرف داشتن محبت اهلبیتعلیهم السلام براىشیعه بودن کافىنیست; زیرا بسیارند کسانى که ادعاى محبت اهلبیتعلیهم السلام دارند، اما شیعه واقعى نیستند. براى شیعهواقعى بودن باید دقیقا با پیروى از ائمه اطهارعلیهم السلام، آنانرا در گفتار، رفتار، عبادت و... الگو و سرمشق خود قراردهیم و متمسک به سیره عملى آنان باشیم. کلمه «شیعه» در قرآنهم آمده است. قرآن کریم پس از بیان داستان حضرت نوحعلیه السلاممىفرماید:«و ان من شیعته لابراهیم»(صافات:۸۳). حضرت ابراهیمعلیه السلام،یکى از شیعیان حضرت نوحعلیه السلام بود; یعنى درست همان راهى رامىپیمود که حضرت نوحعلیه السلام پیموده بود.
بنابراین، محبت اهل بیتعلیهم السلام غیر از شیعه واقعى بودن استو باید این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد. براى روشنتر شدنموضوع، روایتى را در این زمینه نقل مىکنیم. پس از اینکه مسالهولایتعهدى امام رضاعلیه السلام مطرح گردید و آن حضرت به مروتشریففرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبریک خدمتایشان شرفیاب مىشدند; زیرا در نظر مردم این پیشآمد پیروزىبزرگى براى اهل بیتعلیهم السلام به حساب مىآمد. مدتى پس از استقرارامامعلیه السلام در مرو، دستهاى از شیعیان براى زیارت آن حضرت بهمحضر ایشان شرفیاب شدند. دربان منزل از آنان سؤال کرد: شماکیستید و چه مىخواهید؟ گفتند: ما جمعى از شیعیان امام هستیمو تقاضاى شرفیابى حضور امام را داریم. دربان گفت: منتظر باشیدتا من اجازه بگیرم. دربان خدمتحضرت آمد و عرض کرد:جمعى آمدهاند و مىگویند ما از شیعیان شما هستیم و مىخواهیمشما را زیارت کنیم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخحضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و روز دوم آمدند و هماندرخواست را مطرح کردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنانندادند. براى روز سوم آمدند و مجددا همان تقاضا را تکرار کردند.این بار نیز حضرت اجازه نفرمودند. آنان بسیار متاثر شدند،فهمیدند تعمدى در کار است که حضرت اجازه نمىفرمایند.بعضى از آنان با گریه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤالکند گناهشان چیست که اجازه ملاقات نمىدهند. دربان، مطلب راخدمت امام عرض کرد. حضرت فرمودند: چه گناهى بالاتر ازاینکه آنان دروغ مىگویند، آنان مىگویند ما شیعه هستیم در حالىکه صفات شیعه در آنان نیست; شیعیان واقعى امثال سلمان وابوذر هستند. دربان برگشت و فرمایش حضرت را به آنان گفت.آنان گفتند: ما واقعا شیعه هستیم و امام را دوست داریم، ما دروغنمىگوییم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگویید شما ازدوستان ما هستید، اما از شیعیان ما نیستید. آنان گفتند: آرى، مااهل بیتعلیهم السلام را دوست داریم و از دوستان امامعلیه السلام هستیم.
حضرت فرمودند: حالا راست گفتند،مىتوانند وارد شوند.
شاید اگر ما جاى آنان بودیم و سهمرتبه در خانه امام مىرفتیم و اجازهحضور نمىیافتیم، خسته مىشدیم وبرمىگشتیم، ولى آنان چون عاشق بودند،ایستادند و استقامت کردند تا سر مطلب رادریابند. حضرت به این وسیله آنان راتربیت کردند و به آنان فهماندند که صرفداشتن محبت اهل بیتعلیهم السلام کافى نیست،بلکه محبت اهل بیتعلیهم السلام قدم اولى استکه نباید به آن اکتفا کرد; مراتبى که شیعیاندر سایه انتساب به اهل بیتعلیهم السلام بایدکسب کنند، بسیار بیش از اینهاست. اگرخداى متعال لطف کرده و محبت اهلبیتعلیهم السلام را در دل ما قرار داده است، بایدبه خوبى از آن استفاده کنیم و در همان پلهاول توقف نکنیم.
نشانههاى شیعیان
امام صادقعلیه السلام در این روایتشریف،اولین صفتشیعیان را جود و بخشش وعدم امساک نسبتبه سایر شیعیان ذکرمىکنند. انسان همانگونه که به اهل وعیالش توجه مىکند، باید نسبتبهبرادران ایمانىاش هم احساس مسؤولیتداشته باشد. در حقوق اخوان، که در اصولکافى هم بابى به این نام وجود دارد، آمدهاست: اگر کسى غلامى دارد که امور منزلشرا انجام مىدهد و برادر ایمانىاش ازداشتن غلام محروم است، او به عنوانحقاخوت موظفاست غلام خودش رابفرستد تا کارهاى برادر ایمانى خود را همانجام دهد. در جایى که حتى فرستادن غلام- که آن زمان داشتن غلام بسیار مرسوم بود- به خانه برادر دینى براى انجام کارهاى اواز وظایف مؤمنانى که از این نعمتبرخوردارند، ذکر شده است، مسلمابرطرف کردن نیاز برادر ایمانى و یا رفتن بهملاقات او هنگام بیمارى و یا مراجعت ازسفر و ... از ابتدایىترین وظایف شیعیانبه شمار مىآید. البته، رعایت اینگونهدستورات اخلاقى اهل بیتعلیهم السلام بسیارمشکل است. مثلا فرض کنید شما در خانهخود کتابهایى دارید که نیاز چندانى بهآنها ندارید و از آن طرف، دوستشماگرفتار یک مشکل بزرگى شده است کهاحتیاج مبرم به مقدارى پول دارد، اینکهشما بروید و آن کتابها را بفروشید تا نیازدوستخود را برطرف سازید، کار آسانىنیست.
اما در رابطه با بندگى خدا هم بایدنشانههایى در شیعیان وجود داشته باشد.ما به این دلیل نسبتبه اهل بیتعلیهم السلاممحبت داریم که آنان بندگان خاص و ممتازخدا هستند; یعنى چون خدا آنان را دوستدارد، ما هم آنان را دوست داریم. بنابراین،کسى که خود را شیعه آنان مىداند، بایدنشانهاى از این ارتباط بیشتر با خدا در اوبه چشم بخورد. یکى از نشانههاى شیعیاناین است که پنجاه و یک رکعت نمازشبانهروزى وى ترک نشود: (۱۷ رکعتنماز واجب و دو برابر آن نماز نافله). «وبان یصلوا الخمسین لیلا و نهارا»; پنجاهرکعت نماز شبانهروز را بخواند. خمسین ازباب تغلیب است; یعنى نماز پنجاه و یکرکعتى را مىگویند نماز پنجاه رکعتى.
در عرب مرسوم است که بعضى ازصفات ناپسند را به حیوانات نسبتمىدهند. البته، در فرهنگ ما هم کم و بیشاین مساله وجود دارد; یعنى وقتىمىخواهند زشتى یک عملى را مجسمسازند، آن صفت را به یک حیوانى نسبتمىدهند. معروف است که سگ در میانحیوانات، حملهکننده و پارسکننده است;یعنى وقتى فرد ناشناسى را مىبیند به اوحمله مىکند. این حالتسگ، نشانگرروحیه پرخاشگرى است. البته، سگهاىپاسبان براى همین منظور تربیت مىشوندکه در مقابل افراد بیگانه چنین حالتى داشتهباشند، اما به هر حال، از وجود این خوىکه در حیوان هستبه صورت صحیحاستفاده شده است. همچنین معروف استکه طمع زیاد یکى از صفات کلاغ است.این حیوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، موادغذایى را ذخیره مىکند تا در آینده از آنهااستفاده کند. مثلا گردو را زیاد دفن مىکند;مشهور است که مىگویند بسیارى ازدرختان گردو از گردوهایى به عمل آمده کهکلاغها آنها را دفن کردهاند. حضرتمىفرمایند: «شیعتنا لایهرون الکلب ولایطمعون طمع الغراب»; شیعیان ما مانندسگ پرخاشگر و مانند کلاغ طمعکارنیستند; یعنى نه درصدد آزار و اذیتدیگران برمىآیند و نه بیش از نیازشان بهجمعآورى مال و ثروت مىپردازند. به کاربردن چنین تعبیرهایى براى این است کهزشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تاکسانى که زمینه اینگونه صفات در آنهاوجود دارد، خودشان را تزکیه کنند ونگذارند این صفات در آنها رشد کرده و بهصورت ملکات ثابتى درآید. شان شیعیاناهل بیتعلیهم السلام با روحیه پرخاشگرى وطمعکارى سازگار نیست; آنان باید عزتنفس داشته باشند و نسبتبه مال و کاردیگران طمع نورزند.
استغنا و عزت نفس شیعیان
یکى از صفات پسندیده انسانى که اسلامهم تاکید فراوانى بر آن نموده، حالتاستغنا و عزت نفس است. انسان باید تامىتواند از دیگران حتى از نزدیکان و یاپدر و مادرش هم چیزى نخواهد. البتهممکن است در زندگى مواردى پیش آید کهانسان حتى براى انجام برخى وظایفواجب خود هم به کمک دیگران نیاز پیداکند. گاهى شبى، نیمهشبى یک گرفتارى ومشکلى براى انسان پیش مىآید که ناچارمىشود مثلا براى رساندن همسر و یافرزند بیمار خود به بیمارستان، وسیلهنقلیه همسایهاش را قرض بگیرد. دنیاىامروز، دنیایى نیست که انسان بتواند بهتنهایى و بدون اینکه هیچگونه نیازى بهدیگران داشته باشد، زندگى کند; خواهناخواه مواردى پیش مىآید که انسانچارهاى جز کمک گرفتن از دیگران ندارد.اما اینکه از چه کسانى باید تقاضاى کمککنیم، نکته مهمى است که حضرت به آناشاره فرمودهاند: «لایجاورون لنا عدوا ولایسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا»; شیعیانما با دشمن ما همسایه نمىشوند و حتىاگر از گرسنگى هم بمیرند، از کسى که با ماعناد و دشمنى دارد چیزى نمىخواهند. دردستورات اخلاقى اهل بیتعلیهم السلام سفارششده است که هرچه مىتوانید از مؤمنان وشیعیان اهل بیتعلیهم السلام کمک بگیرید وزیربار منت فساق و کسانى که با اینخاندان سر و کارى ندارند، بالاخصدشمنان اهل بیتعلیهم السلام نروید. البته،برقرارى رابطه و انجام معامله و یا حتىدرخواست کمک از افرادى که بنا به دلایلىهنوز اهل بیتعلیهم السلام را نشناختهاند; یعنىجاهل و گمراهاند اما عناد ندارند، چندانمشکل نیست. چه بسا انسان بتواند در اثرارتباطى که با آنان پیدا مىکند، کم کم آنانرا هدایت نماید. اما بعضى از افراد ذاتا اهلعناداند. اینگونه افراد در زمان ائمهعلیهم السلامتعدادشان زیاد بود. اگرچه امروزهانگیزههاى عناد کمتر شدهاست، ولى به هرحال هنوز هم هستند کسانى که دشمن اهلبیتعلیهم السلام مىباشند. اصولا غیرت شیعیان بهآنان اجازه نمىدهد که دست نیاز به سوىکسانىدراز کنندکه دشمن اهلبیتعلیهم السلامهستند.
لزوم عمل به فتاواى اهل بیتعلیهم السلام درکلیه احکام
شیعیان از همان ابتدا در یک سلسلهاحکام، اختلافات آشکار و روشنى با اهلتسنن داشتند. این اختلافات که بسیار هممعروف بود، هم در عبادات، هم درماکولات و هم در مناسکى که مسلمانانداشتند، به چشم مىخورد. از جمله آنخوردن مارماهى مورد اختلاف شیعه وغیرشیعه بود. به این معنى که اهلبیتعلیهم السلام صید آن را حرام مىدانستند، درحالى که اهل تسنن به فتواى علماى خود،صید و خوردن آن را حلال مىدانستند. همچنین در وضو، بعضى از مخالفین شیعهمسح پا از روى کفش رابخصوص در مواقعاضطرار و سرما جایز مىدانستند، درحالىکه شیعه از همان اوایل با این فتوا، که به«مسح على الخفین» معروف است،مخالف بود. در مورد مسکرات هماختلافاتى بین شیعه و اهل سنت وجودداشت. البته، مسلمانان غیرشیعه هم شربخمر را حرام مىدانستند، ولى در مواردمشتبه، مانند فقاع، و آبجو، که مسکر بینبه شمارنمىآمدند، بین شیعه و اهل تسنناختلاف وجود داشت; یعنى بسیارى ازاهل سنتبر خلاف شیعه، استفاده از آنهارا جایز و حلال مىدانستند. در آن زمان،مرسوم بود که خرما و مویز را براى مدتىخیس مىکردند و سپس آب آن را که یکسکر ضعیفى ایجاد مىکرد، مىنوشیدند.گویا اشاره حضرت در این روایتشریفبه همین مساله است که موارد فوق نیزمسکر و حرام بوده و شیعیان ما همانطورکه خمر را تحریم مىکنند و از شرب آناجتناب مىورزند، از سایر مسکرات همهرچند درجه اسکار آنها ضعیف باشد،ماند آب جو و مویز، استفاده نمىکنند. حضرت مىفرمایند: «شیعتنا لا یاکلونالجرى و لا یمسحون على الخفین ویحافظون على الزوال و لا یشربونمسکرا»; شیعیان ما از خوردن مارماهىامتناع مىورزند، مسح على الخفین انجامنمىدهند، مواظب هستند که نماز ظهر ونافلهاش را درست انجام دهند و شربخمر نمىکنند.
تعداد اندک شیعیان واقعى
پس از اینکه حضرت ویژگىهاى شیعیانواقعى را برشمردند، ابن جندب از جا ومکان اینگونه افراد سؤال مىکند. حضرتدر پاسخ، با اشاره به آیهاى از قرآن، محلزندگى آنان را بالاى کوهها و اطراف شهرهابیان مىکنند: «قلت: جعلت فداک فایناطلبهم؟ قالعلیه السلام: على رؤوس الجبال و اطرافالمدن و اذا دخلت مدینة فسل عمن لایجاورهمو لایجاورونه فذلک مؤمن کما قال الله "وجاءمن اقصى المدینة رجل یسعى" والله لقد کانحبیب النجار وحده.» (۱)
حضرت در زمانى این سخنان را بیانمىفرمایند که حکومت نسبتبه اهلبیتعلیهم السلام و شیعیان، سختگیرىهاىشدیدى را روا مىداشت. خصوصا درزمان بنىمروان، شیعیان سخت تحتفشار قرار داشتند; گاهى به اتهام تشیع،افراد را زندانى مىکردند، شکنجه مىدادندو حتى به طرز فجیعى به قتل مىرساندند. همین امر موجب شده بود تا شیعیان غالبااز حجاز به سایر مناطق از جمله ایرامهاجرت نمایند. یکى از دلایل وجودمقبره امام زادهها در مناطق کوهستانى وخصوصا در شمال ایران، همین مسالهاست. زیرا آنان براى در امان ماندن از ایادىحکومت، به گوشه و کنار شهرها و بالاىکوهها پناه مىبردند. در یک چنین شرایطىاست کهحضرت به ابن جندب مىفرمایند:توقع نداشته باش شیعیان ما را فوج فوجدر شهرها و در میان عموم مردم ببینى; اگرخواستى آنها را بیابى، دقت کن چه کسانىهستند که با مردم عادى رفاقت و معاشرتندارند، نه آنان با مردم انس مىگیرند و نهمردم با آنان، از این طریق مىتوانى شیعیانما را پیدا کنى. سپس حضرت مىفرمایند:مثل شیعیان ما در بین مردم، مثل حبیبنجار در انطاکیه است.
خداىمتعال درسوره«یس»، پیامبرصلى الله علیه وآلهرا مورد خطاب قرار داده و از وىمىخواهد براى مردمى که هنوز ایماننیاوردهاند، از شهرى - که در روایات بهانطاکیه معروف است - مثل بزند کهمردمانش علىرغم دعوت پیامبران سهگانه(که از طرف خداوند و براى هدایت آنان،به آن جا رفته بودند) همچنان از آوردنایمان و پذیرش حق، سر باز مىزدند: «اذارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالواانا الیکم مرسلون» (یس: ۱۴); نخست دو تناز رسولان را فرستادیم، چون تکذیبکردند، باز رسول سومى براى مدد ونصرت مامور کردیم تا همه گفتند ما (ازجانب خدا) به رسالت (براى هدایت) شماآمدهایم. مردم آن شهر نه تنها به پیامبرانالهى ایمان نیاوردند، بلکه آنان را به قتل نیزتهدید کردند. در چنین شرایطى بود کهحبیب نجار براى حمایت پیامبران الهى، ازدورترین نقاط شهر، نزد آنان آمد: «و جاء مناقصىالمدینة رجل یسعى قال یا قوم اتبعواالمرسلین» (یس: ۲۰); و (در این گفتوگوهابودند) مردى (حبیب نام) شتابان ازدورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت اىمردم (از من بشنوید و) رسولان خدا راپیروى کنید. حبیب نجار در گوشهاى ازشهر، تنها و دور از اجتماع زندگىمىکرد; زیرا با آن مردم سنخیتى نداشت.پس از اینکه وى آن قوم را به پیروى ازرسولان خدا دعوت کرد، مورد آزار واذیت مردم قرار گرفت و به دست آنانکشته شد.
غافل نشدن از فعالیتهاى اجتماعى وبرنامههاى عبادى
نکتهاى که در اینجا باید مورد توجه قراردهیم این است که ببینیم سخنان حضرتناظر به چه شرایطى است. زیرا فهمیدنکلماتائمه معصومینعلیهم السلام احتیاج به دقتو نوعى اجتهاد دارد. درست نیست کهانسان روایتى را بخواند یا بشنود، بعد بهاطلاق پندارى آن عمل کند. بعضى از افرادکه شرایط ورود، لحن و قیود روایت را بهخوبى درک نمىکنند، اگر یک روایتى بهمذاقشانخوش بیاید و زمینهاش هم درآنها وجود داشته باشد، به آن روایت عملیا استناد مىکنند. مثلا آنان با دیدنروایاتى که شیعیان را افرادى گوشهنشین ویا بریده از اجتماع معرفى مىکند، چنینمىپندارند که همه شیعیان در هر زمانىباید از تمام مردم حتى شیعیان دیگر نیزدورى کنند; و یا کسى که شیعه استبایدسرش توى لاک خودش باشد، از خانهاشکم بیرون بیایید، اگر هم بیرون آمد، عبایشرا روى سرش بکشد تا کمتر دیگران راببیند، با کسى حرف نزند و ... . اینگونهافراد با چنین سلیقههایى پیش از انقلابزیاد بودند، اما به برکت انقلاب ورهنمودهاى امام راحلرحمه الله و سایر بزرگان،به حمدالله این گرایشهاى انحرافى کمشده است. البته، هنوز هم گوشه و کنارهستند کسانى که به اینگونه روایاتتمسک مىکنند. باید بدانیم که هیچوقتامر مستحبى و اخلاقى، جاى تکلیفواجب را نمىگیرد; آن جایى که امر بهمعروف، نهى از منکر، مشارکت در امرسیاسى و ... واجب است، استناد بهاینگونه دستورات اخلاقى، که در یکشرایط خاصى براى افراد داده شده، به هیچوجه صحیح نیست. مثلا کسانى کهگرایشهاى درویشمآبى دارند، از روایاتىکه درباب عزلتگزینى و گوشهنشینى واردشده، چنین برداشت مىکنند که باید دور ازاجتماع زندگى کنند و با هیچ کس معاشرتنداشته باشند. اگر چنین باشد، پس اینهمه تکالیف اجتماعى که ما در اسلامداریم براى کیست و چه وقتباید به آنهاعمل شود؟
از سوى دیگر، کسان دیگرى فقطدستورات اجتماعى اسلام را مىبینند واحکام عبادى را به کلى فراموش مىکنند.آنها گمان مىکنند که اگر وارد فعالیتهاىاجتماعى شدند، دیگر نیازى به انجامعبادات مستحبى ندارند. عبادتمخصوص افرادى است که یک گوشهاىنشستهاند، براى پیرزنها و پیرمردهایىاست که دستشان به جایى نمىرسد و ازاینرو، وقتشان را با خواندن قرآن و دعا وگفتن ذکر پر مىکنند! این یک اشتباه بزرگاست که کسى به بهانه انجام تکالیفاجتماعى، از مسایل عبادى غافل شود.هیچ کس بىنیاز از برنامههاى عبادى وخودسازى نیست. البته، شرایط زندگى ونیازهاى افراد با یکدیگر متفاوت است وبالطبع نوع عباداتشان هم فرق مىکند،ولى به هر حال، فعالیتهاى اجتماعى،جاى اینها را نمىگیرد. اگر انسان اینعبادتها را ترک کند، کم کم ماهیت آنفعالیتهاى اجتماعى هم عوض مىشود;یعنى به جاى اینکه به قصد انجام وظیفه وواجب باشد، گرایشهاى مادى و دنیوىجاى آن را مىگیرد. اگر چنین حالتى پیشآمد، رعایت احکام شرع به فراموشىسپرده مىشود و خداى ناکرده انسان بهگناه آلوده مىگردد. کسانى کهمسؤولیتهاى مهم اجتماعى دارند، نبایدفکر کنند که از وظایف عبادى مانندنمازهاى نافله، دعاهاى مستحبى، قرائتقرآن و ... معاف هستند و با خود بگویندما آنقدر به جامعه خدمت مىکنیم کهثواب هر کدامش از چند ختم قرآن بیشتراست! البته خدمتى که وظیفه و واجبباشد، ثوابش از ختم قرآن بیشتر است، اماانسان براى انجام دادن آن خدمت، ازبرنامههاى عبادى مستغنى نیست. اگرانسان با عبادت سر و کار داشته باشد، آنروح معنوى در او باقى مىماند تا بتواند بهجامعه خدمت کند وگرنه انگیزههاى الهىدر انسان ضعیف مىشود و به جاى اینکهانجام وظیفه کند، خودش هم آفتزدهمىگردد و فاسد مىشود.
ضرورت حفظ هویتشیعى
این که در روایات تاکید شده تعداد شیعیان ما بسیار اندک مىباشد و ایشان کمتر در میان اجتماع و سایر مردم زندگى مىکنند، نسبتبه اشخاص فرقمىکند.مثلا على بن یقطین، که یکى از بزرگان شیعه و از اصحاب خاص امام موسى کاظم علیه السلام بود،به دستور حضرت، عهدهدار وزارت هارونالرشید گردید; زیرا علاوه بر اینکه ایمانخودش را حفظ مىکرد، مىتوانستبهشیعیان هم خدمت کند. کسانى که از چنینقدرتى برخوردارند که معاشرت با دیگران،در عقایدشان، عباداتشان، اخلاقشان و...اثر سوء نمىگذارد، باید در اجتماعاتفاسد حضور داشته باشند تا دیگران راهدایت کنند. هیچگاه وظیفه هدایتدیگران از دوش ما برداشته نمىشود. ازسوى دیگر، کسانى که مراتب ایمانشانضعیف است، اگر در میان اجتماعى فاسدقرار گرفتند که بیم ذوب شدن در آنجمعیت و یا از دست دادن هویتشانمىرود، باید هرچه زودتر از آن اجتماعجدا شوند. هم چنین، افرادى که معرفتشانکم است و استدلالشان براى عقایدخودشان ضعیف است، نباید با هر کس ودر هر زمینهاى بحث کنند. اگر یک گروه ازمسلمانان در جامعهاى که اکثریت آنانفاسد و یا کافرند قرار گرفتند، باید هویتخودشان را حفظ و رابطه با یکدیگر را زیادکنند. امروزه ما شاهد هستیم که در بسیارىاز کشورهاى غیر مسلمان، جمعیتهایى ازمسلمانان به خصوص شیعیان ارتباطخودشان را با یکدیگر حفظ کردهاند،احکام دینىشان را رعایت مىکنند و بهغیر از خودشان با دیگران معاشرت ندارند،مگر در امور بازار آن هم در حدى که بهمسایل دینى و عملى آنان لطمهاى واردنیاید. من خودم در کشور کنیا، جوانمسلمان شیعهاى را دیدم که روزه ماه رجبو شعبانش ترک نمىشد. گروه اندکى ازشیعیان در یک کشور مسیحى آن هم درقلب افریقا، آن چنان خودشان را حفظکردهاند که حتى مستحباتشان را هم ترکنمىکنند. چرا؟ به دلیل اینکه در آن جامعهذوب نشدهاند. از سوى دیگر، برخى ازشیعیان ایرانى که در کشورهاى مسلماندیگر زندگى مىکنند، آن چنان تحت تاثیرفرهنگ آن جوامع قرار گرفته و در آن ذوبشدهاند که وقتى انسان آنان را مىبیند حتىدر مسلمان بودنشان نیز شک مىکند. آنانهویتخودشان را از دست دادهاند و فقطاسم شیعه را یدک مىکشند. از تشیع نیزفقط امام حسینعلیه السلام را مىشناسند و بس!امام صادقعلیه السلام چنین روزى را مىدیدند کهبه شیعیان سفارش مىفرمودند هویتشیعىشان را حفظ کنند. مخصوصا کسانىکه از نظر عقاید و افکار ضعیف هستندبیشتر باید مواظب خودشان باشند تاخداى ناکرده معاشرت و مجاورت بادیگران، موجب از دست رفتن دین ومذهبشان نگردد. ادامه دارد.
استاد مصباح یزدى
2- کسانى که راستگو تر و امانتدارتر و با وفاتر و در اخلاق نیکوتر و با مردم مهربان ترند,در قیامت از همه به من نزدیک ترند.
3- دل انسان مانند یک پر است که در بیابانى به درختى آویزان کرده باشند که باد دائما آن را دگرگون مى کند.
4-در روز قیامت در ترازوى انسان چیزى بهتر از حسن خلق نیست.
5- نیت مومن بهتر از عمل اوست و نیت کافر بدتر از عملش است.
6- کسی که تو به حقوق او توجه داری ولی او به حقوق تو توجه نمی کند رفیق خوبی برای تو نخواهد بود.
7- کسی که از دسترنج مشروع خود زندگی کند,در قیامت با پیامبران محشور و مانند آنان مأجور است.
8- هر که صبح را شام کند و به امور مسلمین همت نگمارد,مسلمان نیست.
9- هر چیزى زینتی دارد و زینت قرآن آواز خوش است.
10- کسى که مومنى را یارى کند,خداى عزوجل هفتاد و سه گرفتاری را از او بردارد که یکى در دنیا باشد و هفتاد و دو دیگر در آخرت.
11- چیزى که ثوابش از همه زودتر رسد,صله رحم است.
12- از دروغگویى بپرهیزید.گاهى که گمان مى کنید نجات شما در دروغ گفتن است,اشتباه کردید,چون هلاک شما در دروغ است.
13- فرزندان خود را احترام کنید و با آنان مودبانه برخورد نمایید.
14- سه گناه است که در همین دنیا کیفرش به انسان مى رسد و به آخرت نمى افتد:عاق پدر و مادر,ظلم کردن به مردم و خوبى را به بدى جواب دادن.
15-بخیل واقعى کسى است که نام من در نزد او برده شود و بر من درود نفرستد.
16-نیرومندترین مردم کسانى هستند که بر تمایلات نفسانى خود پیروز شوند.
17-از عقل راهنمایى بخواهید تا شما را هدایت کند و از دستور عقل سرپیچى نکنید که سرانجام پشیمان خواهید شد.
18-آن کس که به خدا و روز جزا ایمان دارد،البته باید به عهد و پیمان وفادار باشد.
19-مبعوث شده ام تا مکارم اخلاقى را کامل کنم.
20-بنده اى از امتم نیست که نسبت به برادرش لطفى کند،جز آنکه خدا برخى از خدمتگزاران بهشت را خادمش سازد.
21-خشم و غضب ایمان را فاسد مى کند چنان که سرکه عسل را.
22-اسلام برهنه است.لباس و حیا و زینتش وقار و سنگینى است و مردانگى اش عمل صالح و ستون و پایه اش پرهیزکارى است.
23-تا زمانى که مسلمانان امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و یکدیگر را به نیکو کارى فرا مى خوانند سعادتمندند و آنگاه که این کار را ترک گویند،برکت از آنان گرفته مىشود.
24-خدا به جوان عابد بر فرشتگان مباهات مى کند و مى گوید بنده مرا بنگرید که به خاطر من از تمایلات خود چشم بوشیده است.
25-خداوند گوید تا زمانى که بنده ام مرا یاد مى کند و لبهایش به نام من مى جنبد با او هستم.
26-از نفرین مظلوم بپرهیز زیرا وى به دعا حق خویش را از خدا مى خواهد و خدا حق را از حقدار دریغ نمى دارد.
27-از فراست مومن بترسید که چیزها را با نور خدا مى نگرد.
28-در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید،زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست مى رسد.
29-بهترین کارها نزد خداوند نماز به وقت است،آن گاه نیکى به پدر و مادر و آن گاه جنگ در راه خدا.
30-محبوب ترین بندگان در پیش خدا پرهیزگاران گمنامند.
31-محبوب ترین کارها در پیش خدا کارى است که دوام آن بیشتر است،اگرچه اندک باشد.
32-بهترین کارها در پیش خدا آن است که بینوایى را سیر کند،یا قرض او را بپردازد یا زحمتى را از او دفع نماید.
33-بهترین جهادها در پیش خدا سخن حقى است که به پیشواى ستمکار گویند.
34-بهترین سفره در پیش خدا آن است که گروهى بسیار بر آن بنشینند.
35-انسان از اعمال عادل شمرده مىشود نه از ایمان.
36-کسى که اندیشه اش کم باشد سختى اش بسیار است.
37-عاقل تر از همه مردم کسى است که با مردم بیشتر مدارا کند.
38-بین عابد و دانشمند فرق بسیار است،دانشمند صد پایه از عابد افزون تر دارد.
39-سخن نیکو بگو تا به نیکى تو را یاد کنند.
40-نیکو سوال کردن نصف علم است
شکل غزل شدم که شبی از برم کنی
یا نه شبیه غنچه ی سردی به این امیدکه
روزی در اوج عاشقیت پر پرم کنی
هم بازی بهشتی دنیای کودکی
حق داشتی نسوزی و خاکسترم کنی
من مثل آینه به تو سوگند می خورم
حتی اگر قفس شوی و بی پرم کنی
پشت تمام فاصله ها دوست دارمت
تا هم صدای این شب دردآورم کنی
حالا منم و حسرت یک آرزوی دور
یک آرزو...همینکه فقط باورم کنی